معنی اجبار و فشار

حل جدول

اجبار و فشار

زور


اجبار

زور، واداری، الزام، اضطرار، مجبور کردن، واداشتن


اجبار و الزام

وادار

فارسی به عربی

اجبار

اجبار، اقناع، الزام

عربی به فارسی

اجبار

اجبار , اضطرار , تهدید واجبار

لغت نامه دهخدا

اجبار

اجبار. [اِ] (ع مص) جبر. بستم بر کاری داشتن. (زوزنی) (منتهی الارب). بستم بر سر کاری داشتن. (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن. (منتهی الارب). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه. مقابل اختیار.


فشار

فشار. [ف ُ] (ع اِمص) بیهوده گویی. (منتهی الارب). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. (از اقرب الموارد):
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
مولوی.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
مولوی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اجبار

اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره،
(متضاد) اختیار

فرهنگ فارسی هوشیار

اجبار

کسی را به کاری به زور واداشتن

فرهنگ عمید

اجبار

کسی را به زور و ستم به کاری واداشتن، مجبور کردن،
ناچاری،

فرهنگ معین

اجبار

(اِ) [ع.] (مص م.) به زور واداشتن به کاری.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اجبار

ناگریزی، زور، واداری، واداشتن، بایستگی

فارسی به انگلیسی

اجبار

Compulsion, Constraint, Duress

فارسی به ایتالیایی

اجبار

obbligo

فارسی به آلمانی

اجبار

Überredung (f), Überzeugungskraft (f)

معادل ابجد

اجبار و فشار

794

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری